هستی من امیر حسین

نسیم بهاری.

نوروز از دیروز تا امروز تاریخچه نوروز یکی از کهن‌ترین جشن‌های به جا مانده از دوران باستان است. خاستگاه نوروز در ایران باستان است و هنوز مردم مناطق مختلف فلات ایران نوروز را جشن می‌گیرند. زمان برگزاری نوروز، در آغاز فصل بهار است. نوروز در ایران و افغانستان آغاز سال نو محسوب می‌شود و در برخی دیگر از کشورها تعطیل رسمی است. منشا و زمان پیدایش نوروز، به درستی معلوم نیست، اما این جشن، قدمتی سه هزار ساله دارد و قدیمی‌ترین آیین ملی در جهان به شمار می‌رود. در برخی از متون کهن ایران ازجمله شاهنامه فردوسی و تاریخ طبری، جمشید و در برخی دیگر از متون، کیومرث به‌عنوان پایه‌گذار نوروز معرفی شده است. ابداع نوروز در شاهنامه، بدین صورت روایت شد...
22 اسفند 1389

مي تواني او را مادر صدا کنی

سلام پسر عزیزم. چند وقت پیشا مطلبی در مورد مادر تو مجله ای خونده بودم که خیلی زیبا بود اما وقتی وب براتون درست کردم دسترسی به اون مجله نداشتم اما الان خیلی خوشحالم که اون مطلب و تو وب دوستان پیدا کردم و اینجا برای تو که عزیزترینم هستی میذارم.                      مي تواني او را مادر صدا کنی کودکي که اماده تولد بود نزد خدا رفت و پرسيد. مي گويند فردا شما مرا به زمين مي فرستيد اما من به اين کوچکي بدون هيچ کمکي چگونه مي توانم براي زندگي به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد : از بین تعداد بسياري از فرشتگان من يکي را براي تو در ن...
22 اسفند 1389

دلنوشته

        سلام خوشملم.مامانی عزیزم.بعد از اون اتفاق وحشتناک   یک هفته ای با سر ماخوردگیتون درگیر بودم نمیدونید چه هفته بدی داشتم دیگه رفته بودم تو  لک دلتنگی و بیحوصلگی و اصلا  حال و حوصله وبم نداشتم. اما حالا خدا رو شکر حالت خوبه سر ماخوردگیتونم خوب شده .بعد از چند وقت خرابی هوا و برف .. ">.هوای خوبی داریم و میبرمتون بیرون.تو هم که تو کالسکه اروم و قرار نداری و همش ورجه وورجه میکنی و هی میخوای برگردی و داداشت و ببینی. خیلی دوست داشتم به فروشگاه ها برم  میگن خیلی حراجی هست و جنسای عالی.  اما تنهایی نمیشه....بابایی سرش شلوغه و الانم که نزدیکه عیده و خیابونا هم شلوغتر ...
21 اسفند 1389

تو و جواد جون

سلام پسر قشنگم .این روز ها همه مشغول خرید عید و خونه تکونینی. ما هم  غافل نیستیم و یه پامون دنبال خرید عید و یه پامونم خونه تکونی و نگهداری از شما.تو هم که این روز ها جیز های جدید یاد میگیری و من و بابا رو با حرف های تازه غافلگیر میکنی .تو این هفته مامان جون و بابا جون و خاله مهدیس و جواد جون اومده بودن پیشمون.و شما کلی خوشحالی کردین   .وقتی اومدن تو بازم از اون روش خودت واسه لوس کردن استفاده کردی و سرت و گذاشتی پایین و با جیغ زدن های کوجولو مثل یه جوجه   دو بار   از این ور اتاق میرفتی اون ور اتاق و تو همین فاصله دوییدن جند بار میخوردی زمین و ما هم هی میخندیدیم.   بع...
21 اسفند 1389

وسایل سیسمونی

سرويس نوزادي نخي (ست كامل- مثلا 25 تيكه ) 2سري - لباس زير نخي سايزهاي1 و2و3 از سايز 2و3 دوسري - سرهمي نوزادي 3 تا -  هرچی از سرهمی استفاده کنی بهتره.من حودم از رولان خرید میکردم.جنس لباساش عالیه لباس زير دكمه دار سايز1تا3 هركدوم 3 تا- جوراب (3-4تا) - شلوار تك نخي (جندتا) تب سنج پستانك زانوبند ليف صابون بچه شامپوبدن وسر،             روغن بدن،پودربچه    ...از این دو تا اصلا استفاده نکردم.من نوشتم اما میل خودتونه که بخرید یا نه. شيشه پانسمان ناف ملافه خشك كن ملافه ساده- تشك تخت حوله - پشه بند - پوشك كوچولو - پوشك كامل لثه كش - شورت - ناخن گير بچه - شان...
21 اسفند 1389

خونه تکونی

سلام مامانی من.سلام اقا بزرگ.این اسم .و دختر عمه ات برات گذاشته.نه که شما تا چند وقت پیش مو نداشتی یعنی کم داشتی دختر غمه جونت عاطفه این اسم و روت گذاشت.البته الان مو داری خوشملم..الهی قربونت بشم .این روزا مامان مشغول خونه تکونی شدم..تازه شروع کردم.فرشا رو که دادم بیرون شستن. و پهنشون کردم.تصمیم گرفتم برای راحتی شما روزی یه جا رو تمیز کنم.شما اگه بذارید.جون تا میبینی مامان کار میکنم میدویی میای پیشم. به داداشتم که میگم باهات بازی کنه شیطونیش گل میکنه .در کل نمیذاری کار کنم .اما من شما رو با چیزی سرگرم میکنم اره جیگر.تو اتاقتون که اسباب بازی ها ر...
21 اسفند 1389

لالایی برای تو

  لالائی *لالالالا  گل نازم * تويي سرو سرافرازم * تويي سرو و تويي كاجم * تويي افسر، تويي تاجم   * لالالالا گل نرگس * نباشم دور، ِز‌‌ تو هرگز * هميشه در برم باشي * چو تاجي بر سرم باشي   *لالالالا گل مريم * چه گويم از غم و دردم *غم من در دلم پنهان * بيا اينجا بشو مهمان   * لالالالا گل مينا * بخواب آروم ،گل بابا * بابا رفته ، سفر كرده * الهي زودي برگرده   * لالالالا گل شب بو * نگاهت مي كند جادو ...
21 اسفند 1389

گردش

سلام عزیز دلم .مامان گلم.این دو روز هوا خیلی خوب شده. منم تصمیم گرفتم که تو رو ببرم بیرون . امتحانی کفش پات کردم تا ببینم دوست داری یا نه.تو هم که از خدا خواسته خوشحالی کردی و رفتی سمت در .و میکوبیدی به در که یعنی در و برام باز کن .داداش جونتم خوشحال  شده بود و با هم دیگه سوار اسانسور شدیم و اومدیم پایین تو پارکینگ .تا در باز شد بدو کردی بیرون.دیدم به هیچ عنوان دستت ن میدی به مامان گفتم اگه دستت و به مامانی ندی بغلت میکنم تو هم سریع دستمو و گرفتی و داداشی هم اون یکی دستت و گرفت تو هم هی نگا نگا به پات و  جلوت میکردی . خیلی خوشت اومده بود.خلاصه اینقدر ذوق کرده بودی که اگه ولت میکردم تا فردا میخواستی راه بری.اما الهی ...
21 اسفند 1389